احوالات یسنا جونم
سلام دخمل گلم
فدات بشه مامانی
این روزا اینقد شیطونک شدی وکارای بانمک میکنی که منو بابایی میخوایم بخوریمت
مامانی احتمالا 22 بهمن میریم پیش مامانی و بابایی و خاله ی ناقلات(آخه خیلی محکم بوست میکنه!)وقتی بهش میگم خب یواشتر! میگه تو چکار داری
ولی الان نزدیک 3هفته میشه نرفتیم پیششون ،هم دلتنگم هم حوصلم سررفته اینجا، با اینکه پیش بابا هستیم اما همین که میره بیرون دنبال کارش دلم میگیره!!
خدارو100000000مرتبه شکر که توروبهم داد وگرنه دق میردم از تنهایی
نفسم دوستت دارم عسلم
خوشگلم
پ
چرا از تل بدت میاد عشقم؟؟؟
میخواستی ماشین حساب بابایی رو بگیری
خسته میشدی سرتو میذاشتی 1 استراحت کوچولو باز 2دفه تلاش
فدای تلاش کردنت بشم
صدات زدم که نکن مامان واسه بابایی اون....اینجوری نگام کردی!
اولا که مخواستم توشیشه بهت آب بدم نمیخوردی اما حالا دگه خودت میگیری تودستتو آب میخوری
جدیدا 5 دقیقه بدون کمک میشینی نفسیفدات بشم
همچین حواست به برنامه کودک هست که منو نیگه نمیکنی
اول صب که منو با لگدات بیدار میکنی دلت میخواد باهات بازی کنم
صبا که من بیدار نمیشمو شما بیداری اولش بازی میکنی وقتی که خسته میشی خودتو میچرخونی و لگد میزنی... میذارمت کنار بابات ریششو میکشیمنم اینجوری نگات میکنم
قربون عسلکم بشم