اولین فضولی جیگر خانومم
سلام مامانی
اومدم ایندفه از شیطونیات بگم
جدیدا عاشق میز تلویزیون و دکوریاش شدی
هر چی رو میز باشه خودتو باقل قل میرسونی و به مراد دلت میرسی
شیطونک من 28-11-92 خودتو ازاینطرف اتاق تا پیش بابات قل میدادی
وآخرشم رفتی جلو میز آقا فیله رو برداشتی و ....
فرداش داشتم بهت سوپ میدادم که نمیخواستی و با تف کردن میریختی بیرون
اما من به زور بهت میدادم که حداقل سیربشی
وقتی دیدی ول کن نیستم میگفتی ب ب ب ب ب
یعنی بابا بیا به دادم برس!!!
92-11-30 مامان بزرگ رفتن بیرجند و ما باز تهنا شدیم
ظهر که مامان درگیر بود تو آشپزخونه و شما رو گذاشته بودم تو روروئک که بازی کنی تا صدای
تبلیغ بالابالا رو شنیدی هی گردنتو میبردی بالا که از بالای اپن بتونی ببینی تبلیغ رو
بردمت تو پذیرایی که بالابالا رو ببینی
و رفتم آشپزخونه
دیدم صدای بکوب بکوب در میاد از تو آشپزخونه نیگا کردم دیدم رفتی پشت در و منتظر باباجونی
انگار دیگه فهمیدی بابا ظهرا چه ساعتی میاد!!!
زنگ زدم به مهدی گفت
یکم کار دارم
گفتم یسنا داره غر میزنه گفت الان میام
اومد کاپشن تنت کرد و با خودش بردت بیرون
وقتی اومدین خونه تو هلاک خوابیده بودی
خیلی بابا رودوس داری واسش سرسری میکنی همش
زودی میری بغلش وخیلی کارای عشقولانه میکنی واسه بابا که ما همش عشق میکنیم
از بودنت از دیدنت لدت میبریم نفسی